امام عشق(ع)

ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق(ع) جز با یقین مطلق ممکن نیست. شهید سید مرتضی آوینی

امام عشق(ع)

ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق(ع) جز با یقین مطلق ممکن نیست. شهید سید مرتضی آوینی

امام عشق(ع)

مرکز فرهنگی هنری امام عشق(ع)
شهرستان بندر گناوه

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

معنا و ماهیت دموکراسی

يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۵۴ ق.ظ

شهریار زرشناس


از اواسط قرن نوزدهم، استعمار مدرن سرمایه‌سالار به میان هر ملت غیرغربی و غرب‌زده که رفت [اعم از غرب‌زده‌های مدرن یا شبه‌مدرن و نیز اعم از جوامع غرب زده‌ای که بعدها خود به رژیم‌های امپریالیستی سرمایه‌سالار تبدیل شدند (مثل چین) و یا آنها که به صورت مستعمره‌هایی با نظام‌های سرمایه‌سالاری پیرامونی باقی ماندند (مثل مصر، پرو، تایلند و...)] به نحوی به ترویج دموکراسی به عنوان الگوی نجات بخش جوامع بشری و یک امر مسلّم و مقبول و مشهور خدشه‌ناپذیر و غیرقابل تردید پرداخت.

در کشور ما که تاریخی قریب به دو قرن کشمکش با استعمار مدرن و نیز میراث بیش از یک صد سال سلطه و سیطره «غرب‌زدگی شبه مدرن و مدرن» را دارد نیز این اصطلاح به عنوان هسته مرکزی نسخه نجات‌بخش برای رهایی از استبداد و بی‌عدالتی و حتی فقر و انحطاط و خلاصه هر چه تباهی و پلیدی است مطرح گردید و روشنفکران مدرنیست ایرانی از مشروطه به بعد به صورت گسترده و منظم و مستمر به تبلیغ و ترویج و تقدس سازی برای آن پرداخته‌اند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه از سال‌های پس از خاتمه جنگ، پروژه «تبلیغ و ترویج فراگیر و مستمر دموکراسی به عنوان راه حل همه مشکلات و رهایی از همه معضلات و دموکراسی را معادل «آزادی‌خواهی» دانستن و مخالفت با دموکراسی را معادل دفاع از استبداد نامیدن» و نظایر این مدعاها به صورتی بسیار وسیع‌تر و سازمان یافته‌تر از پیش، حتی از ناحیه جناحی از داخل جمهوری اسلامی و توسط جراید موسوم به «روشنفکری دینی» به موازات «روشنفکری آته‌ئیست» [غیردینی و بی‌اعتقاد به خداوند متعال] در داخل کشور دنبال شد و هنوز نیز به انحاء مختلف این روند ادامه دارد.

مراحل تکوین انقلاب اسلامی تا ظهور

يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی


الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله و سلّم لاسیما بقیه الله فی الارضین روحی و ارواح العالمین له الفدا

سلامی از صمیم دل، پیوسته و پایدار به ساحت قدسی ولی الله الاعظم مهدی صاحب زمان (ارواحنا فداه) و درودی بی کران به روح پاک نائب بر حقّ‌شان حضرت روح الله و سلامی بس مبارک به شهدا در راه احیای ارزش های انقلاب اسلامی و سلام و سلامتی بر نایب به حقّ امام‌مان حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای (دام ظلّه العالی)

 

خورشید:

از لطف الهی است که در هر عصری خورشیدی طلوع کند و نورافشانی داشته باشد. ولی در هر حال، لحظه های غروبش را نیز دیده اید. غروب خورشید عکس طلوع آن است که اول قرص آن غروب کرده و به مغرب فرو می رود و پس از نیم ساعتی نور آن از آسمان زایل می‌شود و به ناگاه جهان را در ظلمت و تاریکی فرو می‌برد.

با قیام امام عزیز در 15 خرداد سال 42 این حادثه در ایران اتفاق افتاد و پس از آن طلوع بود که ناگاه خمینی کبیر(ره) برای 15 سال به عراق تبعید شدند.

بیانیه ها، نامه ها و دست نوشته های آن بزرگ‌مرد از نجف اشرف به مردم جهان و به ویژه ایران؛ همه را وعده و نوید پیروزی می داد، که از جمله، این عبارت که وعده الهی به انبیاء او (علیهم السلام) است، از آن نمونه است:

«إنّ الصُّبح لَقَریب»

البته طلوع صبح نزدیک است.

 

انقلاب اسلامی، طلوعی امیدبخش

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ب.ظ

اصغر طاهرزاده

آن کسی که به واقع وضع موعود را می‌شناسد - و نه چون کودک آرزو زدة آرمان‌گرا، که از واقعیاتِ وضع موجودِ اطراف خود غافل است- آری؛ آن‌کس که وضع موعود را به واقع می‌شناسد، نمی‌تواند به انقلاب اسلامی به عنوان دریچه طلوع وضع موعود دل نبندد، وگرنه در ظلماتِ وضع موجود، حیران می‌شود و معنی زندگی را گم می‌کند.

 

بعضی‌ها چون تصور صحیحی نه از وضع موجود دارند و نه از وضع موعود، در برخورد با کوچک‌ترین مشکل، آرزوی ظهور امام زمان(عج) را می‌کنند و در رابطه با سالگرد تولد حضرت(عج)  همین‌قدر می‌فهمند که بگویند: مهدی جان تولدت مبارک! ما این‌ها را همچون کودکِ آرزو زده می‌دانیم. اصلاً در تصور خود چیزی را آرزو می‌کنند که نه به آن شکلی که آن‌ها تصور می‌کنند، شدنی است و نه به درد می‌خورد.

 

یکی از اصحاب؛ خدمت امام معصوم(ع)  می‌آید و می‌گوید، «آقا! إن‌شاءالله دولت حق بیاید تا شما اندکی از این‌ سختی‌‌ها راحت ‌شوید و ما هم به یک نان و نوایی برسیم». حضرت می‌فرمایند: «امروز؛ روزهای راحتی‌ ما است»، «لا یکونَ ذلکَ حتّی تَمْسَحوا العَرَق و العَلَق»[1] آن نهضت به نتیجه نمی‌رسد مگر این‌که در میدانِ مبارزه عرق بریزیم و خون‌ها ریخته شود. منظور عرضم این است که «فرهنگ انتظار» یک آرزوی کودکانه نیست، یک فرهنگ عمیق و دقیقی است که برای شناخت آن باید برنامه‌ریزی کرد و خود را برای تحول اساسی در مبانی جهانِ موجود آماده نمود و معلوم است که این کار با سختی‌های جانکاه همراه است، هرچند آن سختی‌ها زیبا است. آری؛ سختی در راه تحقق عالَم بقیةاللهی فقط زیبایی است، مثل زندگی جوانان جبهه. شما می‌دیدید آن‌ها تا حدّ تکه‌تکه‌شدن جلو می‌رفتند ولی از سختیِ آن هیچ نمی‌هراسیدند. آن‌هایی که شهید نشدند ولی مزه شهادت را چشیدند از این که شهادت برایشان پیش نیامده است دارند دق می‌کنند، می‌دیدید جوانان جبهه نه راحتی بدنی داشتند نه رفاه غذایی، ولی چون می‌دانستند چگونه در حال تغییر مناسبات جهانی هستند، آن سختی‌‌ها برایشان شیرین بود، پس قضیة انتظارِ ظهور حضرت یک مسألة آرزو زدگی نیست، بلکه دقیقاً علمی و قابل‌اطمینان و جدّی است.

نگاهی تحلیلی به خانواده فروپاشیده غرب

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۱ ق.ظ

قرن بیستم، قرن بلاهای زاده بشر برای خود است، قرنی که جنگ های جهانی آن، میلیون ها نفر را به خاک و خون کشید و جنگ سردش هزاران نفر را به آغوش مرگ خاموش انداخت. اما فجایع قرن بیستم تنها نشأت گرفته از کنش- واکنش های سیاسی نبود، بلکه فسادهای اخلاقی و انحرافات جنسی نیز فجایعی ضد بشری به بار آوردند، فجایعی که اثرات آن نیز با گذر زمان شدت می یابد.


سقوط هیتلر و پایان جنگ جهانی دوم برابر شد با ظهور نسلی به نام "نسل فرزندان نامشروع". در حقیقت پایان جنگ جهانی از یک سو باعث تصرف کشورهایی همچون آلمان توسط سربازان بیگانه شد. کشورهای که به واسطه لشکرکشی حاکمانشان میلیون ها نفر از مردان جوان خود را از دست دادند، تلفاتی که ترکیب جنسیتی این کشورها را به طوری جدی به سمت سنگینی کفه به سمت زنان بالا برد. از سوی دیگر با پایان یافتن این جنگ افشاگری های تکان دهنده ذهن مردم را درگیر خود کرد، افشای فجایع انسانی مانند قتل عام لهستانی ها توسط شوروی، قتل عام چک ها توسط آلمان ها و کشته شدن میلیون ها سرباز باعث فروریختن تمام ارزش های اخلاقی و مسیحی در جامعه غرب شد.

550

با فروپاشی تمام ارزش های اخلاقی به جا مانده از عصر مسیحیت و فلاسفه اخلاق مدار غرب در نیمه ابتدایی این قرن، در پایان آن نیز، روشنفکران غربی با ارائه توجیه و عرفی سازی انواع مفاسد و انحرافات از قبیل همجنس گرایی، هم خانگی، رفتارهای جنسی بی قاعده و ... باعث فروریختن تمام زیرساختهای اخلاقی جامعه خود شد.

48 پروژه لیبرال معماری، که به همت شهرداران مشهد به سرعت در شرف نابودی میراث ماندگار شیخ بهایی در پایتخت معنوی ایران هستند؛ به طور مختصر معرفی و فهرست می‌گردند.
مقام معظم رهبری، در تاریخ ۱۳۸۹/۰۷/۲۷ در اجتماع بزرگ مردم قم‌، فرمودند:

"آنچه را که من تأکید می‌کنم، معمارى و شهرسازى قم است. امروز کارهاى بزرگى در قم دارد انجام می‌گیرد، ساخت و سازهایى انجام می‌گیرد؛ حتماً در این معمارى‌ها باید ملاحظه کنند که معمارىِ اسلامى باشد؛ نمادهاى انقلاب در این شهر، در معمارى‌ها مشاهده شود؛ چون اینجا شهر اسلام و شهر انقلاب است."

اگرچه این سخن به طور خاص در مورد شهر مقدس قم، ایراد شده است؛ اما قابل تعمیم به سایر شهرهای کشور و بویژه شهر مشهد به عنوان پایتخت معنوی ایران است و مطالبه ای است که امام جامعه از امت خویش نموده است. به راستی شهریاران مدرن‌اندیش امروز که آمال خود را در "دبی سازیِ" شهرهای "قبة الاسلام" می بینند، چه پاسخی به این ندا دارند؟

در زیر 48 پروژه لیبرال‌معماری، که بدون شک تلاش سترگی در راستای توسعه‌ی معماری لیبرالی و نابودی میراث ماندگار معماری و شهرسازی شیخ بهایی در مشهد است به طور بسیار مختصر و فهرست‌وار معرفی می‌شوند.

پروژه‌های معرفی‌شده، عمدتاً با رویکرد مدرن و یا پست‌مدرن، و توسط معماران داخلی و یا خارجی، و با عنایت به لیبرال معماری (معماری غرب) طراحی و ساخته شده‌اند و یا آنکه در حال اجرا هستند که تا مشهد 1400 سیما و منظر شهری این شهر را آنچنان دگرگون خواهند نمود که آن را از مشهدالرضا(ع) باز نخواهیم شناخت چرا که مشهد دوره جمهوری اسلامی، مشهدی غربزده بیش نیست.

این پروژه‌ها عموماً به بهانه ایجاد جاذبه‌های توریستی و توسعه صنعت گردشگری، خدمت به زائران و تأمین رفاه آنان، "جهانی‌سازی مشهد" و ... و کاملاً بی‌اعتنا به معماری اصیل و باوقار ایران اسلامی ساخته شده‌اند. مسؤولان این پروژه‌ها به‌صراحت می‌گویند "باید کاری کنیم تا ایرانی‎ها برای گردشگری به خارج از کشور نروند" و به این بهانه چهره‌ی مشهد را به "دبی ایرانی" بدل می‌کنند و رؤیاهای بلندپروازانه‌ی خود را به مدد بیت‌المال بر کرسی تحقق، می‌نشانند.

نشاندن بلندای هوس مدرنیته بر تارک برج‌های مشهد، از این باب یک اشتباه استراتژیک محسوب می‌شود که؛

اولاً، معماری مدرن، مشهد را به غفلت‌کده بدل خواهد کرد. مشهد پایتخت معنوی ایران است و انسانی که در پیچ و خم روزگار، دچار غفلت‌زدگی مفرط و روزمرگی شده، خود را در آن بارگاه مقدس باز می‌یابد؛ معماری و شهرسازی شهر مشهد لزوماً باید به مدد این عنصر هویت زا بشتابد؛ حال آنکه ساخت و ساز شتابزده‌ی دو دهه اخیر در مشهد، آنجا را به نمایشگاهی از آثار معماری مدرن بدل نموده، که نه‌تنها به معنویت آن نمی‌افزاید، بلکه مشهد مقدس را به غفلت‌کده‌ای بدل می‌کند که به دست خویش و هزینه بیت‌المال ساخته‌ایم.

ثانیا؛ مبدأ برج‌سازی را می‌توان به مکتب شیکاگو نسبت داد که در اواخر قرن نوزدهم و با رویکرد جدید سازه‌ای، به بلندمرتبه‌سازی روی آورده شد و سپس به عمده نقاط غرب، تسری یافت.

اما مرگ بلند مرتبه سازی، و حتی به گفته ی چارلز جنکز (تاریخ نگار و منتقد معماری) مرگ معماری مدرن در روز 15 ژولای 1972 در ساعت 32/3 بعد از ظهر رخ داد. این تاریخ اشاره به منهدم کردن برج های مسکونی پروت ایگو در شهر سنت لوییس آمریکا دارد. چرا که محصول زندگی در این برج ها، ایجاد بافتی جدید اجتماعی متشکل از انسانهایی بود که در این برج ها زندگی کرده اند و آن برج ها، از آنها موجوداتی پرخاشگر و جامعه ستیز ساخته بود که هزینه های سنگینی را بر دست نظام آمریکا گذاشته بودند. دولت آمریکا تصمیم گرفت که با هزینه ای بسیار زیاد برج های مربوطه را تخریب و سپس برای همیشه پس از جنبش تخریب برج ها، رویکرد ساختمان های ویلایی و یک طبقه سازی را، برای ایجاد نظم، سلامت و آرامش اجتماعی اتخاذ کند. (ان شا الله به این موضوع، مفصلا در آینده خواهیم پرداخت.)


اما حالا که از برج سازی غرب تقلید می کنیم، چرا از تجربه تلخ برج نشینی در مغرب زمین، پند نیاموزیم و پس از مرگ معماری مدرن! آن را در مشهد الرضا، احیا کنیم؟!!

ثالثا، سه عنصر نابود کننده بافت اجتماعی یک شهرند، 1. برج، 2. اتوبان، 3. شاپینگ سنتر یا همان مراکز تجاری، که هرسه اینها در مشهد به سرعت در حال احداثند.



رابعا، مگر نه آنکه معماری ایرانی همان گنجینه‌ای غنی است که مردمان مغرب زمین را به تماشاگه خود کشانده، چنانچه که اسطوره های معماری مدرن با دیدن آنها انگشت حیرت به دهان می گیرند. (اشاره به ماجرای "لویی کان" مهمترین معمار آمریکایی که با دیدن مسجد شیخ لطف الله اشک در چشمانش نقش بست و گفت: من چنین شاهکاری را حتی در رویاهایم نمی دیدم )، پس چرا گنج پدری را رها کنیم و معماری را از غرب گدایی کنیم؟ و قس علی هذا...

البته در میان این پروژه ها، یک یا دو بنا که مدعی ایده پردازی معماری ایرانی هستند، فرم آنها برگرفته از معماری هخانشی است؛ تا آنجا که معماران و طراحان و کارفرمایان آن، بنای خود را با وصف "شاهانه" ستوده اند. باقی بناها بلا استثنا، مدرن و یا پست مدرن و یا کپی برداری از بناهای غربی است.

این پروژه ها با شتابی آنچنان به پیش می روند که ستایش غربیان را نیز در پی داشته است. به عنوان نمونه، در "اجلاس جهانی شهرها" که در شهر ناپل ایتالیا برگزار شد، از خدمات شهرداری مشهد در حوزه آموزش برنامه‌ریزی شهری در میان 176 شهر بزرگ جهان تقدیر شده است.

یا آنکه شهردار شهر مقدس مشهد، پس از مدتها تلاش و  تاخت و تاز بر سبیل لیبرال معماری، به عضویت هیئت مدیره انجمن کلانشهرهای جهان (متروپلیس) درآمد و به سند زیر، شهرداران کلانشهرهای کشور از عضویت وی در هیئت مدیره انجمن کلانشهرهای جهان (متروپلیس)تقدیر نموده اند.

 
پروژه های زیر بخشی از این تلاش را به تصویر می کشند.

به دلیل جلوگیری از اطناب کلام، بناها از حیث معماری تحلیل نشده‌اند و این امر به مخاطب گرامی واگذار شده است.


'شهر رؤیایی پدیده'،  با طراحی شرکت  انگلیسی 'اتکینز'
 


 

 

ماه رمضان؛ ماه نظر به حق

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۱۵ ب.ظ

 

اصغر  طاهرزاده 


     با به گوش‌رسیدن صدای قافله‌ی ماه مبارک رمضان که بحمدالله هر روز نزدیک‌تر می‌شود، لازم است هرچه بیشتر قلب و روح خود را آماده‌ی پذیرش انوار آن ماه بگردانیم. حضرت مولی‌الموحدین«علیه‌السلام» در نامه‌ی خود به فرزندشان امام حسن«علیه‌السلام» می‌فرمایند: «وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ» محکم‌ترین و پایدارترین پیوند، پیوند تو است با خدا.


    وقتی متوجه باشیم به‌جز بندگیِ ما و ربوبیتِ خدا، همه اعتبارات است و حقیقتی ندارد. پس به واقع یک ریسمان است که بین ما و خدا، حقیقی و پایدار و محکم است که همان بندگی او است. این ریسمان وقتی وارد زندگی‌ها می‌شود که ما خودمان را بنده ببینیم و لاغیر، و خدا را معبود ببینیم و لاغیر. برعکس آن‌کس که خود را همه کاره زندگی خود می‌داند و خود را به ابزارهای دنیا، اعم از خانه و پول و مقام، متصل می کند، این آدم به پوسیده‌ترین وسیله بین خود و آن ابزارها متوسل شده است. با چیزهای همراه و مصاحب شده که بر عکسِ نفس خودش که پایدار است، ناپایدار اند. به گفته حافظ:

 نخست موعظه‌ی پیرِ می‌فروش این است       که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

انقلاب اسلامی؛ رجوع به تاریخی جدید

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۰۲ ب.ظ

 اصغر طاهرزاده



وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُور


1- همین‌طور که اهل‌البیت(ع)حقیقت قرآن را می‌شناسند و از آن طریق می‌توانند هر تحریفی را نسبت به قرآن بشناسند، اگر ما حقیقت انقلاب اسلامی را بشناسیم می‌توانیم تفاوت آن‌چه را از جنس انقلاب است از چیزی که ربطی به انقلاب ندارد و بر انقلاب تحمیل شده است را درک کنیم و بر مبنای همان بصیرت جهت‌گیری خود را در آینده‌ی تاریخ تصحیح نماییم تا بی‌تاریخ و بی‌آینده نمانیم.


2- نظر به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی موجب می‌شود که هویت انقلاب اسلامی درست درک شود. حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» برای انقلاب اسلامی هویتی غیبی و معنوی قائل‌اند و می‌فرمایند: «ما می‌دانیم که این انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ایران بزرگ کوتاه کرد، با تأییدات غیبیِ الهی پیروز گردید»(صحیفه‌ی امام، ج 21، ص 401) آری حقیقتاً انقلاب ما، انقلاب نور بود تا معنویت را به بشریت برگرداند و راه آسمان را که بشر گم کرده بود برای بشر بگشاید مشروط بر این‌که در مقابل حقایق آسمانی انکار و استکباری نداشته باشیم. زیرا قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ» برای کسانی که آیات ما را تکذیب می‌کنند و آنان را نمی‌پذیرند، هیچ دری از آسمان غیب گشوده نمی‌شود. (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 40 ).

معماری ایرانی- اسلامی در صدد تجمل و اسراف نیست و در مسیر پرهیز از بیهودگی و هماهنگ با اندازه‌ها شکل می‌گیرد.

روزگاری در همین کلان شهرهای کشور خودمان که حالا در زمینه آلودگی با بزرگ‌ترین و آلوده‌ترین شهرهای جهان رقابت می‌کنند، می‌توانستیم راه برویم و در کوچه پس کوچه‌ها، دیوارهایی آجری را لمس کنیم که بوی زندگی از شیارهای قدیمیشان می‌جوشید.


حالا برای یافتن خانه‌هایی با معماری قدیمی باید به ثبت‌های ملی مراجعه کنیم؛ خانه ملک مشهد، خانه تقوی‌ها، باقری‌ها و دارویی‌ها در گرگان، خانه سیگاری‌ها در یزد و شوشتر و ... امروز دیگر نه از پنجره‌هایی با شیشه های رنگی خبری هست نه از سقف‌های گنبدی و نه از دیواری طولانی که تنها حصار یک خانه بود. در شهر راه می‌روم ساختمان‌های کوتاه و بلند با فرم‌های مختلف و بناهای متعدد، هیچ هماهنگی با هم ندارد. ناگهان در بین چند مغازه معمولی یک مجتمع تجاری به چشم می‌خورد و نمایی از سازه آن که کنار تابلوی معرفی پروژه نگاهت را جلب می‌کند، انواع انحنا و پیچ و خم ... سؤالی و ابهامی در ذهن می‌پیچد، کدام بهتر است، آن نماهای قدیمی سرشار از روح زندگی یا همراهی و هم رنگ شدن با معماری نوین نامتناسب با فرهنگ ایرانی و اسلامی. در کوچه های محلات قدیمی‌تر راه می‌روم در جست و جوی معماری قدیمی ... چیز زیادی دستم را نمی‌گیرد، خانه های قدیمی یا بازسازی یا کاملاً تخریب شده است، آن چه باقی مانده به زحمت حفظ یک حیاط با حوض آن است که هنوز پرچین روی آن سایه انداخته است.

عباس محسنی، طلبه‌ای که نزد آوینی سینما را آموخت

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۴۶ ق.ظ


 حجه الاسلام «عباس محسنی» خیلی کم حاضر به گفتگو با رسانه‌ها می‌شود و البته برای این موضوع دلایل زیادی هم دارد. او از جمله طلبه‌هایی است که در سال 71، همراه با چند نفر از هم‌لباسانش از حوزه‌های علمیه عزم آموختن سینما می‌کنند و بعد از تحقیقات فراوان، تصمیم می‌گیرند «سید مرتضی آوینی» را به عنوان استاد برگزینند و از مباحث تدریسی او استفاده کنند. هر چند که این جلسات چهار پنج ساعته با شهادت آوینی، چندان تداوم پیدا نمی‌کند، اما بهانه‌ای می‌شود تا او و دیگر طلبه‌ها، «آوینی پ‍ژوهی» را جدی‌تر دنبال کنند.
از همین رو «محسنی» از جمله افرادی است که هم از نزدیک با آوینی مواجه بوده و هم به آرای سید شهیدان اهل قلم تسلط زیادی دارد؛ چه انکه سابقه‌ فعالیت او درموسسه «روایت فتح» و انتشارات ساقی هم تاییدی است بر این مطلب. بنابراین بر آن شدیم تا هر چند سخت، اما او را به این گفتگو مجاب کنیم. گفتگویی که هم حاوی خاطرات و ناکفته‌های نابی از این شهید بزرگوار است و هم نگاهی تحلیلی به برخی از مهم‌ترین آرای ایشان دارد. آنچه می‌خوانید مشروح این گفتگوست:   
 
وقتی کتاب آوینی را خواندیم، دیدیم به این آسانی‌ها نمی‌توانیم از آن بگذریم
 
آقای محسنی! اگر مایل هستید از اینجا شروع کنیم که شما چطور به عنوان یک طلبه با شهید آوینی آشنا شدید؟ آن هم در سال‌هایی که روحانیون و طلبه‌ها اقبال چندانی به سینما نداشتند.
 
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. آقای آوینی بین سال‌های 68 تا 70 سلسله مقالاتی را منتشر کرده بود و بعداً مقاله‌های نظری سینمایی‌اش را در قالب کتاب «آئینه جادو» چاپ کرد. از طرفی هم حدودهای سال 70، ما تعدادی از طلبه‌هایی بودیم که در حوزه علمیه معصومیه اکثراً دور هم جمع می‌شدیم. خصوصیت این طلبه‌ها این بود که بسیجی و از جنگ برگشته بودند، یعنی همه آنها بچه‌های رزمنده و دغدغه‌مند بودند و اساساً طلبگی‌شان هم به خاطر دغدغه‌هایی بود که داشتند و به خاطر احساس وظیفه و تکلیفی که می‌کردند وارد حوزه شده بودند. ما با یکدیگر جمع شدیم و بنا گذاشتیم یک سلسله مطالعات فرهنگی داشته باشیم و در سیر مطالعات فرهنگی‌مان در کمتر از شش ماه به‌طور اتفاقی یکی از دوستانمان که با مجموعه حوزه هنری آن زمان ارتباط داشت، کتاب «آئینه جادو»ی شهید آوینی را در موضوع شناخت رسانه و سینما به ما معرفی کرد و وقتی کتاب شهید آوینی را خواندیم، متوجه شدیم که به این آسانی‌ها نمی‌توانیم از آن بگذریم و بفهمیم. همان دوست‌مان با واسطه جناب آقای شمس‌الدین رحمانی با خود آقای آوینی تماس گرفتند و قصه بچه‌های گروه را گفتند. آقای آوینی هم خیلی استقبال کردند. 
 
فقط موفق شدیم اولین مقاله جلد اول «آئینه جادو» را بخوانیم!
چه سالی؟
 
اواخر سال 70 با کتاب آقامرتضی آشنا شدیم و در تابستان 71 کتاب را مطالعه کردیم و دیدیم جای خیلی محکمی پا گذاشته است و به این راحتی‌ها نمی‌شود از او عبور کرد. از آن طرف با آقای آوینی تماس گرفته شد. ما در قم بودیم و ایشان هم به خاطر مشغله‌های زیادی که داشت، سخت‌شان بود به قم تشریف بیاورند و ما جلسات را هماهنگ می‌کردیم و به تهران و خانه یکی از رفقا می‌آمدیم و ایشان هم می‌آمدند. معمولاً روزهای جمعه و بعد از نماز جمعه ناهاری می‌خوردیم و جلسه شروع می‌شد و معمولاً تا مغرب طول می‌کشید.
 

روایت زندگی مجاهدانه حاج عبدالله والی

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۵۴ ق.ظ

سال شصت و چهار برای سربازی اقدام کردم. 1 بعد از دوره آموزشی تو نیشابور قرار بود برم سنندج. روز آخر آموزشی یه نامه دادن بهم، گفتن فردا که همه برای تقسیم می رن مشهد، شما با این نامه برید سپاه تهران. گفتن باید برید کمیته امداد مرکز. اون جا که رفتم، بهم یه هفته مرخصی دادن. برگشتم بردسکن. بعد از یه هفته که برگشتم گفتن قراره به جای سنندج برید بشاگرد پیش آقای والی. اصلا اسم بشاگرد رو هم نشنیده بودم، یعنی تا اون وقت اصلا جنوب کشور نرفته بودم. بهم گفتن برو اتاق آقای نجفی. رفتم پیش آقای نجفی، سلام علیک کردم، گفتن چند دقیقه بشینید. نشسته بودم که یه آقایی واردشدن، من رو که دیدن گفتن؛ ایشون آقای جمالیانه که قراره تو بشاگرد خدمتشون باشیم. 


من هم بدون این که از قبل بشناسمشون گفتم: شما حاج آقای والی هستید؟
آقای نجفی تعجب کرده بودن، به حاجی گفتن: مگه شما ایشون رو می شناسید؟
گفتن: نه. 
از من پرسیدن، گفتم: نه، احساسمون این طور بود که همدیگه رو شناختیم. اصلا یه حالتی بود که من بدون هیچ صحبتی جذب حاج آقای والی شدم. 
حاج آقای والی به حاج امیرسپردن که برای من بلیط هواپیمای بندرعباس بگیرن. فروردین سال شصت و پنج بود که سوار هواپیما شدم. تهران هوا یه کم سوز داشت. من اون موقع اورکت سپاه تنم بود. تو هواپیما بهم گفتن: مگه شما تا حالا بندرعباس نرفتید؟
گفتم: نه، اصلا جنوب نرفتم.